مبحث اصلي نويسنده در كتاب مربوط به عشق و اين اصلي است كه روابط خود را درمان كنيم. نخست بايد در درون به آرامش دست يابيم و آن را در هر كس ديگري جاري گردانيم. اگر هر يك از ما با توسل به عشق و گذشت، روابط و مناسبات خويش را درمان كنيم، مهمترين كاري كه ميتوانيم در زندگي انجام دهيم، كسب آرامشي است كه ديگر گريزند، و لغزنده نيست، كه ماندگار است ... گناه احساسي است كه ما آن را خلق كردهايم كه خود هم زندان است و هم زندانبان گناه، ذهن ما را به زندان ميكشد و به زنجير قيد خويشتن محكومسازي و افسردگي فرو ميبندد. اين پديدهي انسان ساخته، باري است كه ما را به زمين ميخكوب ميكند و به واقعيتي جسماني محدود ميگرداند. گناه، ما را از بيداري از خواب غفلت بازميدارد و در چنين وضعيت خوابآلودگي و رويابيني احساس ميكنيم جدا از خدا و گسسته از برادران و خواهران خويش هستيم. انديشههايي كه به يكديگر گره خوردهاند و خود را بازميشناسند، گناه را برنميتابند. وقتي به اين هوشياري و بيداري رسيديم، ميتوانيم از طريق بخشودن و به واقع گفتن "بدرود گناه" از بيمها و هراسها رهايي يابيم.